ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهم از طبیعت در فیزیک امروزی)
ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها، پیپر، ۱۹۸۴: مجموعۀ گفتارها و نوشتهها: فهم از طبیعت در فیزیک امروزی* Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Gesammelte Reden und Aufsätze, Piper, 1984 Schritte über Grenzen: gesammelte Reden und Aufsätze
ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها: فهم از طبیعت در فیزیک امروزی Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Das Naturbild der heutigen Physik نسخۀ PDF (eBook) Werner Heisenberg Schritte über Grenzen ورنر هایزنبرگ آن سوی مرزها ص ۹۵ فهم از طبیعت در فیزیک امروزی آن مسائل در حوزۀ هنر نو که دربارۀ آنها بازهم باحرارت بحث میشود، ما را ناگزیر میکند تا آن مبانیای را ، که بر هر پیشرفتی در این حوزه ضروری است، بهیاد آوریم که پیشتر مفروضات مسلّم آن بود. در همین مورد، این پرسش مطرح میشود که آیا نظر انسان امروزی از طبیعت، آنقدر ازاساس با دیدگاه انسان در زمانهای پیشتر فرق دارد که مثلاً در هنرهای تجسّمی به نقطۀ آغازین کاملاً متفاوتی نیاز است. نظر زمانۀ ما از طبیعت، بیان خود را دیگر چندان مانند سدههای گذشته در فلسفهای طبیعی نمییابد، بلکه بهیقین علم و فنّاوری جدید آن را یکسره معیّن میکند. بههمینسبب بجاست تا در اینجا از آن فهمی سؤال کنیم که علم امروزی، بهویژه فیزیک جدید، از طبیعت بهدست میدهد. مسلّم است که دراینجا باید در همان آغاز جانب احتیاط را رعایت کنیم: هیچ دلیلی وجود ندارد تا گمان کنیم که فهم از جهان در علم امروزی، کموبیش بهطور مستقیم بر سیر هنر امروز تأثیر گذاشته است یا میتواند بر آن تأثیری برجای بگذارد، هرچندکه میتوان این نکته را کاملاً پذیرفتهشده دانست که دگرگونی در بنیان علوم جدید نشانی بر دگرگونیهای ریشهدار در مبانی وجودی ماست که خود بهیقین سبب پیدایی بازخوردهایی در همۀ حوزههای زندگی ما میشود. ازایننظر این نکته حتّی برای هنرمند هم اهمیّت دارد تا از خود سؤال کند که چه دگرگونیهایی در دهههای اخیر در فهم از طبیعت در علم بهوجود آمده است. درآغاز نظری به ریشههای تاریخی علم دوران جدید میافکنیم. زمانی که در سدۀ هفدهم، کپلر، گالیله و نیوتون علم جدید را بنیان نهادند، در همان زمان درآغاز هنوز هم آن فهم قرونوسطایی از طبیعت پابرجا بود، که در آن، طبیعت ساختۀ خدا بود. طبیعت را ساختۀ خدا میانگاشتیم، و بههمین سبب هم بر انسانهای آن زمانها هم بیمعنا بود تا پرسشی دربارۀ آن دنیای مادّی مطرح کنند که از خدا جدا باشد. برای آنکه سندی از آن زمان بهدست دهم، حرفهای کپلر را نقل میکنم که او جلد آخر کتاب خود، "هماهنگی جهان"، را با آن بهپایان میرساند: "ای خداوند بزرگ، ای آفرینندۀ ما، تو را سپاس میگویم، که زیبایی کارگاه آفرینش خود را به من نشان دادی، آن شکوهی را که با دستانت ساخته بودی. ببین، که من آن کاری را پایان دادم، که در خود بر انجام آن مأموریّتی میدیدم؛ من آن استعدادی را بهکار گرفتم، که تو به من داده بودی. من آنچه را با فکر محدود خود میتوانستم بفهمم، آن شکوه کارهایت را، بر آن مردمی آشکار کردم، که روزی این دلایل را خواهند خواند." امّا در کمتر از چند دهه بعد، نظر انسان به طبیعت از بنیان تغییر کرد. این تغییر بهاینسبب بود که آن پژوهندهای که به رویدادهای طبیعی در جزئیّات مینگریست، درمییافت که درعمل میتواند، مانند کاری که گالیله آغاز کرده بود، رویدادهای طبیعی منفرد را از جمع آنها جدا کند، بهزبان ریاضی تشریح کند و آنها را "توضیح" دهد. و در این کار هم بر او روشن شد که چه کار بیانتهایی بر دوش آن علمی است که تازه آغاز بهکار کرده بود. بهاین سبب هم حتّی برای نیوتون جهان دیگر آن کارگاه الهی نبود که آن را در کلیّت خود بهسادگی میتوانستیم بفهمیم. نظر او دربارۀ طبیعت را میتوان با این گفتۀ مشهورش اینطور بیان کرد که خود میگفت که برایش چون کودکی پیش میآید که در ساحل دریا بازی میکند و دلشاد از این است که گاهوبیگاه ریگی صافتر یا صدفی زیباتر از معمول مییابد، درحالیکه دریای عظیم حقیقت نامکشوف پیش روی اوست. این دگرگونی در نظر پژوهشگر از طبیعت را شاید بتوان اینطور فهمید که در سیر تفکّر مسیحی در آن ادوار، خدا آنقدر برفراز زمین در آسمانها بهنظر بالا رفته بود، که این کار حتّی فایدهای داشت تا به زمین جدا از او نگریسته شود. شاید هم حتّی دراینحد درست باشد تا در علم دوران جدید – آنچنانکه نزد ما کاملا هم دیده میشود – از صورت خاصّی از مسیحیّت بیخدا حرف بزنیم و با آن این نکته را روشن کنیم که چرا سیری متناطر با این در دیگر حوزههای فرهنگی محقّق نشده است. و این هم اصلاً تصادفی نیست که در آن زمان در هنرهای تجسّمی، طبیعت فینفسه موضوع تجسّم میشود، بیآنکه موضوع دین باشد. در مورد علم هم همین گرایش مصداق دارد، یعنی آنکه به طبیعت نهتنها جدا از خدا، بلکه جدا از انسان هم نگریسته میشود، تاآنکه آرمان تشریحی "عینی" از طبیعت یا توضیح طبیعت بهوجود آید. بهعلاوه بر این نکته هم باید تأکید کنیم که حتّی در چشم نیوتون هم آن صدف بهاین دلیل مهم است که از دریای حقیقت آمده است، یعنی مشاهدۀ آن بهتنهایی هنوز خودش هدف نیست، بلکه مطالعۀ آن معنای خود را زمانی مییابد که ارتباط آن با کلّ را درنظر بگیریم. طیّ زمان، از روش مکانیک نیوتونی بازهم در دیگر حوزههای طبیعت با کامیابی استفاده شد. کوششهایی بهعمل آمد تا با انجام آزمایشهایی، جزئیّات در پدیدههای طبیعی از آنها جدا شود، به آنها بهطور عینی نگریسته شود و قانونمندیهای آنها فهمیده شود. این کار درپی آن بود تا ارتباطهای میان آنها را بهزبان ریاضی صورتبندی کند، و با این کار به "قانونهایی" برسد که در همۀ کیهان بدونمحدودیّت درست باشد؛ و سرانجام هم این کار از این راه ممکن شد که از نیروهای طبیعت در راه مقاصد خودمان در فنّاوری استفاده کردیم. پیشرفت بسیار چشمگیر مکانیک در سدۀ هجدهم، پیشرفت نورشناسی، مهندسی حرارت و نظریّۀ حرارت درآغاز سدۀ نوزدهم، همگی شاهدی بر توانایی این فکر است. بههمان میزان که این نوع استفاده از علم ثمربخشی خود را نشان میداد، علم بهسوی حوزههای دورافتادهتری در طبیعت هم گسترش پیدا کرد که از حوزۀ تجربۀ روزمرّه فراتر میرفت؛ این حوزهها را درآغاز با آن فنّاوریای توانستیم مهار کنیم، که خود در ارتباط با علم پدیدار شده بود. آن گامی هم که در حرکت نیوتون اهمیّتی قطعی داشت، این شناخت بود که قوانین مکانیک که بر فرود سنگی حاکم است، همانها هم حرکت ماه بهدور زمین را مشخّص میکند، که از آن هم میتوان در ابعاد کیهانی استفاده کرد. علم، در سیر حرکت خود، در حرکت پیروزمندانۀ خود در جبههای با گسترۀ زیاد، بهسوی آن حوزههای دورافتادۀ طبیعت روانه شد، تا از آنها از بیراهه بهکمک فنّاوری، یعنی دستگاههایی که کموبیش پیچیده بود، اطّلاعی بهدست آورد. ستارهشناسی، مستظهر به تلسکوپهایی که هرروز بهتر میشد، به فضاهای کیهانی گستردهتری دست مییافت، شیمی از راه مطالعۀ رفتار مواد در ترکیبهای شیمیایی، کوشید تا فرایندها را در ابعاد اتمی مهار کند؛ آزمایش با ماشینهای القایی و پیلهای ولتایی، چشم ما را برای اوّلینبار به آن پدیدههای الکتریکیای گشود که تا آن زمان در زندگی ما، بر ما پوشیده بود. و اینطور شد که معنای کلمۀ "طبیعت" اندکاندک به موضوع پژوهش در علم تغییر پیدا کرد؛ مفهومی کلّی شد بر همۀ آن حوزههای تجربیای که انسان میتوانست با ابزارعلم و فنّاوری در آنها رخنه کند؛ و در این کار فرقی هم نمیکرد که آنها از فهم مستقیم او از "طبیعت" برخاسته باشد یا نباشد. حتّی کلمۀ "تشریح"- طبیعت کموبیش معنای اصلی خود را، نمایاندن را از دست داد، که تاحدّامکان بایستی تصویری زنده، روشن از طبیعت به ما منتقل میکرد. تشریح ریاضی طبیعت، هرچه بیشتر، آن چیزی شد که منظور ما بود، یعنی مجموعهای تاحدّامکان دقیق، موجز، امّا جامع از اخباری دربارۀ روابط قانونمند در طبیعت. این بسط از مفهوم طبیعت، که با این سیر، بهتقریبی ازسر ناآگاهی، پیش میرفت، دیگر حتّی بینیاز از آن بود تا انشقاقی بنیادی ار هدفهای اصلی علم بهحساب آید، زیرا مفاهیم اصولی مهم برای درک وسیعتر همانهای بود که در درک طبیعی به آنها نیاز بود؛ طبیعت بهاینترتیب در سدۀ نوزدهم چون سیری قانونمند در مکان و زمان نمایان شد، که بر تشریح آن، از انسان، و از مداخلۀ انسان در طبیعت، اصولاً میتوانستیم صرفنظر کنیم، هرچندکه درعمل نمیتوانستیم. مادّه آن چیزی شد که در دگرگونی رویدادها پابرجا میماند، که جرمش تغییر نمیکند، امّا نیرو میتواند آن را حرکت دهد. و چون تجربههای خود در شیمی را هم، میتوانستیم از سدۀ هجدهم بهبعد با فرضیّۀ اتمی، که برگرفته از قرونوسطی بود، هم باکامیابی منظّم کنیم و هم تفسیر، به این فکر بسیار نزدیک بودیم تا بهمعنای فلسفۀ طبیعی باستان، اتم را آن موجود بهذات بدانیم که سنگ بنای مادّه بود، بیآنکه تغییر کند. همانطورکه در فلسفۀ دموکریت آمده بود، دراینجا هم کیفیّات محسوس مادّه ظاهری بود. بو یا رنگ، دما یا سختی خواص ذاتی مادّه نبود، بلکه از برهمکنش میان مادّه و حواس ما پدیدار میشد، و بههمین سبب هم باید آنها را با ترتیب اتمهایشان و حرکت آنها و تآثیر این ترتیب اتمها بر حواس خود توضیح دهیم. و چنین شد که آن فهم بسیارسادۀ مادّیگرایی سدۀ نوزدهم از جهان بهوجود آمد: اتمها، آن موجوداتی است که اصلاً تغییر نمیکند، در فضا و زمان در حرکت است، و با نظم خود نسبت بهیکدیگر و حرکت خود، گوناگونی رویدادها را در دنیای حواس ما برمیانگیزد. رخنه در این فهم از جهان، که درآغاز هم چندان خطر بزرگی هنوز بهحساب نمیآمد، در نیمۀ دوم سدۀ پیش با نظریّۀ الکتریسیته روی داد، که در آن دیگر مادّه در کار نبود، بلکه آنچه بهواقع باید بهحساب میآمد، میدان نیرو بود. تعاملی میان میدانهای نیرویی که مادّهای ندارد تا برانگیزندۀ نیرو شود، چندان هم بهآن آسانی نبود که در تصوّر مادّیگرای از واقعیّت در فیزیک اتمی بود، و عنصری از انتزاع و ابهام را در آن تصویری از جهان وارد میکرد، که پیش از آن بهظاهر روشن بود. و کوشش در این راه هم چندن کم نبود تا ار بیراهه عنصری مادی مانند اتر را وارد کنیم که باید این میدانهای نیرو را بهمانند محیطی کشسانی برخود حمل میکرد، تا دوباره به مفهوم سادۀ مادّه در فلسفۀ مادیگرای باز گردیم؛ امّا چنین کوششهایی هم کامیابیهای درستی بههمراه نداشت. ولی بازهم خود را با این فکر آرام میکردیم که باوجود این تغییرات در میدانهای نیرو، آنها را میتوان فرایندهایی در زمان و مکان دانست که بهصورتی کاملاً عینی، یعنی بدون ارجاع به شیوهای که آنها را میتوان مشاهده کرد، تشریح میکنیم، و بهاین سبب با سیری قانونمند در زمان و مکان، که بهطور کلّی تصویر آرمانی پذیرفتهشدهای است، متناظر است. ازینپس توانستیم میدانهای نیرو را، که حالا دیگر تنها میتوانست از راه برهمکنش آنها با آن اتمها موردنظر باشد، آن چیزی بدانیم که اتمها آنها را برانگیخته است، و از آنها تاحدودی تنها در توضیح حرکت اتمها میتوانیم استفاده کنیم. تااینجا هم باز اتمها آن موجودات بهذات باقی ماند، که میان آنها، آن فضای خالی، آنکه در بالاترین حدّش برانگیزندۀ میدان نیرو و هندسۀ آن بود، در درجاتی از نوعی واقعیّت برخوردار بود. در این فهم از جهان چندان هم این نکته اهمیّت نداشت که پس از کشف پرتوزایی در سالهای آخر سدۀ پیش، اتم در شیمی را دیگر آن سنگبناهایی آخرین مادّه ندانیم که تقسیمشدنی هم نبود، بلکه بیشتر آنها را متشکّل از سه سنگبنای بنیادی از سه نوع بدانیم، که آنها را امروز پروتون، نوترون و الکترون مینامیم. این شناخت در نتایج عملی خود، به تبدیل عناصر بهیکدیگر و به فنّاوری اتمی انجامید، و بهاین سبب هم اهمیّت بسیار زیادی پیدا کرد. امّا در آن پرسشهای اصولی هم اصلاً چیزی تغییر نمیکند، که ما پروتون، نوترون و الکترون را کوچکترین ذرّات مادّه بدانیم، و آنها را دراصل موجود تفسیر کنیم. آنچه بر فهم مادی از جهان اهمیّت دارد این امکان است تا کوچکترین سنگبناهای ماده را، ذرّات بنیادی را، آخرین واقعیّت عینی آن بدانیم. براین اساس، فهم از جهان در آن چارچوب مستحکم خود در سدۀ نوزدهم و در آغاز سدۀ بیستم، استوار بود، و بهدلیل همین سادگیاش، چندین دهه قدرت یقین خود را بهتمامی حفظ کرد. امّا درست در این نقطه، در سدۀ ما تغییراتی بنیانی در اصول فیزیک اتمی روی داده است که از فهم از واقعیّت در فلسفۀ ذرّهای باستان دور میشود. این نکته بر ما آشکار شد که آن واقعیّت عینی که از ذرّات بنیادی انتظار داشتیم، سادهانگاریای باتقریب بسیار زیاد از امرواقع بود و براین کار به تصوّراتی نیاز است که بیشتر انتزاعی باشد. اگر بخواهیم تصویری از چگونگی وجودی ذرّات بنیادی پیش خود مجسّم کنیم، دیگر اصولاً نمیتوانیم آن فرایندهای فیزیکیای را نادیده بگیریم، که از راه آنها دراینباره خبری بهدست میآوریم. هنگامیکه به اشیاء موضوع تجربۀ روزانۀ خود مینگریم، دراینجا آن فرایند کلاسیکی که وارد کار میشود تا مشاهده را به ما انتقال میدهد، اهمیّتی ثانوی دارد. امّا درمورد کوچکترین ذرّات ماده، هر فرایندی از مشاهده سبب اختلال بزرگی میشود، بهطوریکه دیگر اصلاً نمیتوانیم از رفتار ذرّه جدا از فرایند مشاهده حرف بزنیم. نتیجۀ این کار سرانجام این خواهد بود که آن قوانین طبیعیای که در مکانیک کوانتومی بهزبان ریاضی صورتبندی میکنیم، دیگر از ذرّات بنیادی فینفسه حرف نمیزند، بلکه از شناخت ما از آن ذرّات چیزی میگوید. این پرسش که آیا این ذرّات "فینفسه" در زمان و مکان وجود دارد، دیگر نمیتواند بهاینصورت مطرح شود، زیرا ما همواره تنها میتوانیم از آن فرایندهایی حرف بزنیم که درآنجا جریان دارد، از برهمکنش آن ذرّۀ بنیادی با نظامهای فیزیکی دلخواه دیگری، برای مثال با دستگاههای اندازهگیری دیگری که به این کار میآید تا رفتار آن ذرّه را مهار کنیم. تصوّر از واقعیّت عینی ذرّات بنیادی دراینجا بهطرزی شگفت دچار پراکندگی است، و آنهم نه در میان آن ابری از تصوّر از واقعیّت که چیزی است نو، مبهم یا چیزی که هنوز آن را نفهمیدهایم، بلکه در شفاقیّت آن ریاضیاتی که یکسره روشن است، که دیگر رفتار ذرّۀ بنیادی را به ما نمینمایاند، بلکه شناخت ما از رفتار آن را به ما نشان می دهد. فیزیکدان اتمی ناگزیر شد با این فکر کنار بیاید که علمش تنها حلقهای است در آن زنجیرۀ بیپایان جدال انسان با طبیعت که در آن دیگر نمیتواند بهسادگی از طبیعت "فینفسه" چیزی بگوید. علم همواره انسان را ضروری میداند، و ما هم باید بر این نکته، چنانکه بور میگوید آگاه باشیم، که در بازی زندگی، تنها تماشاگر نیستیم، بلکه همواره هم بازیگریم. پیشازاینکه از تبعات کلّی این وضع تازه در فیزیک امروزی حرف بزنیم، باید بازهم از توسعۀ فنّاوری بگوییم که در زندگی عملی بر روی زمین اهمیّت بیشتری دارد و با توسعۀ علم هم دستاندردست پیش میرود. نخست آنکه این فنّاوری، علم مغربزمین را در سرتاسر زمین گستراند و به آن کمک کرد تا جایگاهی مرکزی در فکر زمان ما بیابد. در جریان رشد فنّاوری در این دویست سال اخیر فنّاوری همواره بازهم پیششرطی و نتیجهای از علم بوده است. فنّاوری پیششرط است، زیرا توسعۀ علم و پژوهش در آن غالباً از راه دستگاههای اندازهگیریای ممکن شده است که دقّت بیشتری پیدا کرده است. شاید بجا باشد تا اختراع تلسکوپ و میکروسکوپ را، یا کشف پرتوهای رونتگن را دراینجا یادآوری کنیم. فنّاوری ازطرفی هم نتیجۀ علم است، زیرا بهرهبرداری فنّی از نیروهای طبیعت بهطور عموم درآغاز بر پایۀ شناختی عمیق از قوانین طبیعی دربارۀ آن حوزهای ممکن میشود که موضوع تجربه است. و چنین شد که درآغاز در سدۀ هجدهم و در سالهای آعازین سدۀ نوزدهم فنّاوریای رشد کرد که بر استفادۀ مکانیکی از فرایندها استوار بود. دراینجا ماشین غالباً فعّالیّت دست انسان را تقلید میکند، چه این کار در ریسندگی و بافندگی باشد، چه در بلندکردن بار یا در پرداخت قطعات آهنی بزرگ باشد. بههمین سبب این شکل از فنّاوری را درابتدا ادامه و توسعۀ همان کارهای دستی قدیم میدیدیم. این فنّاوری بر آنکه هم از بیرون به آن مینگریست، درست همانقدر فهمیدنی بود و روشن، که آن کارهای دستی قدیم، که اساس آن را هرکسی میشناخت، هرچندکه خود نمیتوانست ظرافتهای دستی را در جزئیّات آن تقلید کند. حتّی ورود ماشین بخار هم نتوانست این ویژگی فنّاوری را ار بنیان تغییر دهد؛ امّا از این زمان بهبعد بود که بر گسترش فنّاوری بهمقیاسی افزوده میشد، که پیشتر آن را سراغ نداشتیم، زیرا اینبار توانستیم آن نیروهای طبیعی را که در زغالسنگ ذخیره شده بود، در خدمت انسان بگیریم تا جای کار دستیاش را بگیرد. امّا تغییر قطعی در این ویژگی فنّاوری، با پیشرفت الکتروتکنیک در نیمۀ دوم سدۀ پیش روی داد. دراینجا دیگر حرف از ارتباطی مستقیم با کار دستی گذشته نبود، بلکه بیشتر حرف از بهرهبرداری از نیروهایی طبیعی بود، که بر انسان در تجربۀ مستقیم در طبیعت بهکلّی ناشناخته بود. درست بههمین سبب است که الکتروتکنیک حتّی امروز هم برای بسیاری از انسانها جای شگفتی دارد، یا دستکم آن را غالباً فهمیدنی نمیدانند، هرچندکه دورتادورمان را گرفته است. سیمهای برق با ولتاژبالا که نباید به آنها نزذیک شویم، درواقع به ما بهنوعی درسی عینی از مفهوم میدان نیرو میدهد، که علم از آن استفاده میکند، هرچندکه دراصل این حوزۀ طبیعت در چشم ما غریبه است. نگاه به داخل دستگاهی پیچیده که برقی باشد، برایمان گاهی همانقدر دلپذیر نیست که تماشای عمل جرّاحی. فنّاوری در شیمی را هم شاید بتوان ادامۀ رشتههایی از همان پیشههای قدیم دانست؛ مثلاً رنگرزی، دبّاغی و دواسازی را درنطر بگیریم. امّا درهمینجا هم دامنۀ رشد فنّاوری در شیمی از زمان سپریشدن سدۀ پیش بهحدّی است که اصلاً جایی برای مقایسه با آنچه در گذشته بوده است، باقی نمیگذارد. در فنّاوری اتمی هم سرانجام حرف از بهردهبرداری تمامعیار از نیروهای طبیعی است، که دسترسی بهآنها در دنیای تجربۀ روزانه هم بر ما میّسر نیست. شاید این فنّاوری هم سرانجام روزی همانقدر عادی شود که الکتروتکنیک امروزه برای مردم آشناست، بهطوریکه آن را دیگر نمیتوانیم از محیطی که مستقیم با آن رودررو هستیم بیرون کنیم. امّا آن چیزهایی هم که هرروز در اطراف خود میبینیم، بازهم بهمعنای درست کلمه جزئی از طبیعت نمیشود. امّا شاید هم روزی فرا رسد که این همه دستگاههای فنّی که انسان ناگزیر به استفاده از آنهاست، برای ما هم درست مانند صدف برای حلزون یا تار برای عنکبوت شود. امّا در آن روز هم این دستگاهها بیشتر بخشی از ارگانیسم انسان است تا بخشی از طبیعت پیرامونش. فنّاوری بهاین ترتیب در رابطۀ طبیعت با انسان از این راه مداخله میکند که محیط او را بهمیزان زیادی تغییر میدهد و وجه علمی دنیا را دربرابر دیدگان او بیوقفه و بهناگزیر نمایان میکند. ادّعای علم بر اینکه به همۀ کیهان بهروشی دست مییابد، یعنی از این راه که در لحظهای موردی منفرد را میکاود و آن را روشن میکند، و از ارتباطی به ارتباط دیگری پیش میرود، در این فنّاوری بازتاب دارد که گامبهگام در حوزههای تازهای ورود پیدا میکند، محیط ما را دربرابر چشمانمان تغییر میدهد و بر آن، آن نقشی را میزند که تصوّر ما از آن است. درست همانطورکه در علم هر پرسش منفردی از این کار مهم متابعت میکند تا طبیعت را در کلیّتش بفهمیم، هر پیشرفتی هم در فنّاوری، حتّی کوچکترین آن، در خدمت این هدف کلّی است تا قدرت مادّی انسان را بگستراند. به ارزش این هدف همانقدر کم شک میکنیم که به ارزش شناخت از طبیعت در علم، و هردو هدف هم باهم به سوی شعار واحد "دانایی توانایی" است، در حرکت است. و هرچند این متابعت از هدفی مشترک را درمورد هر فرایند فنّی منفردی میتوان اثبات کرد، ولی بازهم شاخصۀ پیشرفت کلّی این است که آن فرایند فنّی منفرد غالباً آنچنان بهطور غیرمستقیم با کلّ مرتبط است که دیگر اصلاً نمیتوانیم آن را جزئی از نقشهای آگاه در راه دسترسی به آن هدف بدانیم. در چنین جاهایی دیگر فنّاوری چندان محصول کوشش آگاه انسان نیست تا قدرت مادّی خود را گسترش دهد، بلکه بیشتر درکلّ خود فرایندی زیستشناختی است که در آن، آن ساختارهایی که در ارگانیسم انسان قرار دارد در مقیاسی که همواره بزرگوبزرگتر میشود به محیط پیرامونی او منتقل میشود؛ یعنی فرایندی زیستشناختی که فینفسه از مهار انسان بیرون است؛ زیرا "انسان میتواند آنچه میخواهد، درواقع بکند، امّا نمیتواند آنچه میخواهد، بخواهد."** دراین باره غالباً میگوییم که دگرگونیهای عمیقی که در محیط ما و در سبک زندگی ما در عصر فنّاوری بهوجود آمده است، فکر ما را هم بهطرز خطرناکی تغییر داده است، بهطوریکه در اینجا ریشۀ آن بحرانهایی را میتوانیم بیابیم که زمانۀ ما را تکان دادهاست و برای مثال هم در هنر معاصر دیده میشود. این اعتراض درحقیقت کهنسالتر از فنّاوری و علم در دوران نوست، زیرا فنّاوری و ماشین در شکل ابتدایی خود خیلی پیشتر هم وجود داشته است، بهطوریکه انسان در آن گذشتههای دور هم ناگزیر به فکرکردن به این پرسشها بوده است. دوهزاروپانصد سال پیش برای نمونه آن حکیم چینی چوانگزا از خطر استفادۀ انسان از ماشین حرف زده است، و من هم دراینجا مایلم جایی از نوشتههای او را برای شما نقل کنم، که در موضوع ما مهم است: "روزی زاچونگ در اطراف رود هان گردش میکرد؛ چشمش به پیرمردی افتاد که در باغچۀ سبزیاش مشغول کار بود. پیرمرد چند جوب هم برای آبیاری کنده بود. خودش به ته چاه میرفت و سطلی پر از آب را با دست بالا میآورد، تا آن را در آن جوبها خالی کند. خیلی بهخودش زحمت میداد، ولی کار زیادی هم ازپیش نمیبرد. زاچونگ رو به پیرمرد کرد و گفت: "دستگاهی هست که با آن میتوانید روزی صدجوب را پر از آب کنید. زحمت کمتر، امّا نتیجۀ بهتر. نمیخواهید از آن استفاده کنید؟" باغبان پیر صاف ایستاد، نگاهی به او کرد و گفت: "و آن چیست؟" زاچونگ در جوابش گفت: "دستهای چوبی بردارید که یکسرش سنگین باشد و سر دیگرش سبک. با آن دسته میتوانید آب از چاه بکشید تا آن را خالی کنید. اسم این هم آبکشیدن از چاه است." پیرمرد عصبانی شد، امّا باخنده گفت: "از معلّمم شنیدم که میگفت: "کسی که از چرخ استفاده میکند، همۀ کارهایش را هم با چرخ انجام میدهد؛ و آنکه کارهایش را با چرخ انجام میدهد، همان هم قلبش مثل چرخ میشود. و آنکه هم در سینهاش قلبی مثل چرخ دارد، آن کس دیگر سادگی خالص از کفش بیرون رفته است. آنکه سادگی خالص هم از دستش رفته است، در تحرّک فکر هم به خودش یقین ندارد. تردید در تحّرک فکر هم چیزی است که با احساس درست، سازگار نیست." اینطور هم نیست که من این چیزها را نمیدانم، شرمم میآید از آنها استفاده کنم." این نکته، که این قصّۀ قدیمی بخش بزرگی از حقیقت را درخود دارد، چیزی است که هریک از ما آن را احساس میکنیم، چون "تردید در تحّرک فکر" شاید یکی از آن بهترین توصیفهایی باشد که گویای حال وضع بشر در بحران امروزی روزگار ماست. باوجوداین، فنّاوری، همان چرخ، آنقدر در جهان گسترش پیدا کرده است، که آن حکیم چینی حتّی ظنّی هم نمیتوانست به آن ببرد، و باوجود گذشت دوهزار سال هنوز هم زیباترین کارهای هنری بر روی زمین ما پدیدار میشود، و سادگی روح هم، که حکیم چینی ما از آن حرف میزند، هیچ گاه بهکلّی از دست نرفته است، بلکه طی سدهها گاه ضعیفتر شده است و گاه با قدرت بیشتری نمایان شده است و بازهم ثمری داشته است. و سرانجام هم صعود نوع بشر از راه همین پیشرفت در ابزار محقّق شده است. پس فنّاوری درهمهحال نمیتواند فینفسه علّتی بر این باشد که در زمان ما آگاهی به روابط درجمع، در بسیاری از جاها از دست رفته است. اگر آن گسترش ناگهانی – درمقایسه با آن دگرگونیهایی که در زمانهای پیش روی داده است – و سرعت غیرمعمول آن را در این پنجاه سال اخیر مسئول بسیاری از مشکلات بدانیم، شاید به حقیقت کمی نزدیکتر شویم، زیرا این سرعت تغییر بهعکس سدههای پیشین دیگر وقتی بر جامعۀ انسانی باقی نگذاشته است تا خود را با شرایط زندگیاش وفق دهد. امّا این حرف هم دیگر نه کاملاً درست است و نه کاملاً هم بر آن توضیحی داریم، که چرا زمانۀ ما بهنظر دربرابر وضع کاملاً تازهای است که در تاریخ چندان هم همتایی بر آن نداریم. درست در همان آغاز هم حرف از این بود که شاید بتوان این دگرگونیها در اصول علم امروزی را نشانهای دانست بر جابهجایی در بنیان هستی خود ما، که در بسیاری از جاها درعینحال بروز پیدا میکند، چه در تغییر در شیوۀ زندگی ما باشد و چه در تغییر در عادات فکری ما، چه در بلایای بیرونی باشد، جه در جنگها و در انقلابها. هنگامیکه میکوشیم، برپایۀ وضعی که در علوم جدید بهوجود آمده است، دریابیم که در چه جایی این مبانی آغاز بهتغییر کرده است، احساسمان این است که شاید هم وقتی میگوییم که برای اوّلینبار در سیر تاریخ، انسان بر روی زمین دیگر فقط دربرابر خود ایستاده است، چندان هم چیزی از این روابط ازسر سادهانگاری مفرط نگفته باشیم؛ که او دیگر نه شریکی دارد و نه حریفی. و این عجالتاً دربارۀ پیکار انسان با خطرهای بیرونی عیان است. پیشتر انسان را حیوانات وحشی، بیماری، گرسنگی، سرما و دیگر نیروهای قهری طبیعت، تهدید میکرد، و در این نزاع هر توسعهای در فنّاوری بهمعنای تقویت جایگاه انسان بود، یعنی پیشرفت بود. در زمان ما، یعنی در زمانی که مردم درکنارهم متراکمتر زندگی میکنند، محدودّیت در امکان زندگی، تهدیدی است که پیشازهرچیز از دیگر انسانهایی به ما میرسد، که آنها هم حقّی بر خود بر مائدههای زمینی قائلاند. در این کشمکش دیگر گسترش فنّاوری نمیتواند پیشرفت بهحساب آید. این جمله، که انسان فقط خود را دربرابر خود دارد، در روزگار فنّاوری بازهم در معنای بسیار وسیعتری درست است. در دورانهای گذشته، انسان طبیعت را دربرابر خود میدید؛ آن طبیعتی که موجودات زنده ازهمه نوع در آن سکونت داشتند، امپراتوریای بود که براساس قوانین خود حیات داشت، و او هم باید برای زندگی خود، در آن جایی مییافت. امّا در زمان ما، در آن دنیایی زندگی میکنیم که آنقدر ازریشه بهدست انسان تغییر پیدا کرده است که هرکجا پا میگذاریم، چه از سروکارداشتن ما با دستگاههای زندگی روزمرّه باشد، چه از صرف غذایی باشد که ماشین آن را تدارک دیده است یا از گذر از درون کشتزاری باشد که انسان آن را تغییر داده است، بازهم پیوسته به آن ساختارهایی، که انسان آنها را بهوجود آورده است، برخورد میکنیم که در آنها بازهم کموبیش خود را میبینیم. بهیقین بخشهایی در کرۀ زمین است که در آنجا هنوز این سیر بهپایان نرسیده است، ولی دیریازود آن روزی فرا میرسد که سیطرۀ انسان از این منظر کامل میشود. امّا این وضع جدید در روشنترین صورت خود، در علم جدید بر ما پدیدار میشود، که در آن، آنچنانکه پیشتر گفتم، بر ما معلوم شد که سنگبناهای مادّه، که آنها را بالاترین واقعیّت عینی میانگاشتیم، دیگر اصلاً نمیتواند "فینفسه" ملاحظه شود، یعنی اینکه آنها ازهر تعیّن عینی در زمان و مکان میگریزد، که ما دراصل همواره شناخت خودمان از این ذرّات را میتوانیم موضوع علم بدانیم. پس هدف پژوهش دیگر شناخت از اتم و از حرکت آن "فینفسه" نیست، یعنی جدا از طرح پرسش تجربی نیست، بلکه بیشتر ازهماناغاز در میانۀ راه بگومگوی میان انسان و طبیعت قرار داریم، که در آن علم فقط بخشی از آن است، بهطوریکه دیگر آن تقسیم متعارف جهان به عین و ذهن، دنیای بیرون و دنیای درون، جسم و روح بهدرستی در آن نمیگنجد و به دشواریهایی میانجامد. حتّی در خود علم، موضوع پژوهش دیگر طبیعت فینفسه نیست، بلکه آن طبیعتی است که در معرض پرسش انسان است، و دراینجا هم انسان دوباره رودررو با خود است. آشکار است که بر زمانۀ ما این وظیفه گمارده شده است تا با این وضع جدید در همۀ حوزههای زندگی کنار بیاید، و تنها آن وقتی در این راه به کامیابی رسیدهایم، که آن "یقین به تحرّک فکری" در انسان را دوباره بازیافته باشیم، که حکیم چینی ما از آن حرف میزد. این راه دراز و پرزحمت است، و ما هم نمیدانیم که چند پلّۀ دیگر در راه صلیب*** برایمان باقی است. امّا اگر در پی نشانههای آنیم، که این راه به چه میماند، شاید بجا باشد تا بازهم آن نمونۀ علم را بهیاد بیاوریم. در نظریّۀ کوانتومی با آن وضعی که ترسیم کردیم، کنار آمدیم، چون در این راه به این کامیابی رسیدیم تا آن را بهزبان ریاضی بنمایانیم، و با این کار درهر مورد بهروشنی و بیآنکه خطر تناقضات منطقی را بهجان بخریم، بگوییم که نتیجۀ تجربۀ ما چه خواهد بود. پس با این وضع جدید اینطور در آن لحظه کنار آمدیم، که ابهامات را زدودیم. آن فرمولهای ریاضی دیگر دراینجا طبیعت را تشریح نمیکند، بلکه از شناخت ما از طبیعت تصویری بهدست میدهد، و بهاین معنا از آن شیوهای از تشریح معمول طبیعت، که از عمرش سدهها میگذرد، دست کشیدیم، که هنوزهم تا چند دهه پیش هدف مسلّم همۀ علوم دقیق بود. عجالتاً هم میتوان فقط این را گفت، که در حوزۀ فیزیک اتمی جدید، با آن کنار آمدهایم، زیرا میتوانیم تجربههای خود را بهدرستی بنمایانیم. امّا وقتیکه حرف از تفسیر فلسفی نظریّۀ کوانتومی است، آنجا دیگر نظرها ازیکدیگر جدا میشود، و گاهی هم این نظر را میشنویم که صورت تازۀ تشریح طبیعت هنوز رضایتبخش نیست، زیرا با آن آرمان پیشین حقیقت علمی متناظر نیست، و بههمین سبب باید آن را تنها نشانهای بر بحران زمان ما دانست، و نباید هم آن را بههیچوجه قطعی دانست. شاید بیفایده نباشد تا درهمینجا هم دربارۀ مفهوم حقیقت علمی کلّیتر بحث کنیم و درپی آن معیارهایی برآییم که براساس آنها بتوانیم بگوییم که چهوقت شناختی علمی، منسجم و قطعی است. درآغاز معیار بیرونی صرفی را ذکر میکنیم: تا زمانیکه حوزهای از زندگی فکری پیوسته و بدون انقطاع از درون، بهپیش میرود، بر هر فردی که در این حوزه کار میکند پرسشهای منفردی مطرح میشود که کموبیش از نوع مسائل حرفهوپیشه است، که هرچند حلّ آنها بهخودی خود هدف بهحساب نمیآید، امّا بهسبب ارزشی که در ارتباطی بزرگتر مییابد، بهنظر سودمند میرسد. وقتی این مسائل منفرد یکبار مطرح شود، دیگر ضرورتی پیدا نمیشود تا به دنبال آنها بگردیم، و کار بر روی آنها خود پیششرطی بر همکاری در آن ارتباط بزرگتر بهحساب میآید. شاید به همین دلیل باشد که پیکرتراشها در سدههای میانه به خود زحمت میدادند تا چینوچروک روی لباس را بهبهترین صورت ممکن نشان دهند، و حلّ این مسئلۀ منفرد هم اهمیّت داشت، چون همان چینوچروکها هم بر روی لباس قدّیسین در آن چارچوب بزرگتر دینیای قرار میگرفت که مدّنظر هنرمند بود. درست بههمین شیوه هم در علوم جدید، هم مسائل منفردی مطرح میشد، و هم حالا مطرح میشود، که کار بر روی آنها آن پیششرطی بر فهم نظام بزرگ است. این پرسشها طیّ پنجاه سال اخیر بهخودیخود مطرح شده است، هیچ نیازی هم نبود که دنبال آنها بگردیم، و هدف هم همیشه همان نظام بزرگ قوانین طبیعی بود. و دراین مورد، حتّی برای آن که از بیرون مینگرد، دلیلی دیده نمیشود تا از انقطاعی در پیوستگی علوم دقیق حرف بزند. درمورد قطعی بودن نتایج، باید این نکته را یادآوری کنم که در حوزۀ علوم دقیق، همیشه راهحلّهای معیّنی بر حوزههای محدود تجربی پیدا شده است. برای مثال، آن پرسشهایی که با مفاهیم مکانیک نیوتونی مطرح میشد، همان پرسشها هم پاسخ قطعی خود را، که در همۀ زمانها درست است، در قوانین نیوتون و در نتایج ریاضیای که از آنها استخراج شده بود، مییافت. مسلّم است که این راهحلّها دیگر نمیتواند از آن حوزههایی فراتر رود، که مفاهیم مکانیک نیوتونی خود تعریف کرده است، و پرسشهایی که خود در آن مطرح کرده است. بههمین سبب بود که مثلاً در نظریّۀ الکتریسیته متوّجه شدیم که تحلیلی که بخواهد از این مفاهیم استفاده کند، دیگر پیدا نمیشود، و درنتیجه، از پژوهش در این حوزۀ تازۀ تجربی، دوباره نظامی از مفاهیم تازه بهدست آمد که بهکمک آنها توانستیم قوانین طبیعی در نظریّۀ الکتریسیته را بهطور قطعی بهزبان ریاضی صورتبندی کنیم. واژه "بهطور قطعی" هم در چارچوب علوم دقیق آشکارا بهاین معناست که همواره نظامی از مفاهیم و قوانینی وجود دارد، که در خود بسته است، که ازنظر ریاضی میتوان آنها را نمایاند، که با حوزۀ معیّنی از تجربه سازگار است، که در آن حوزه، در همهجا در کیهان درست است، و در آن دیگر نمیتوان هیچ تغییری یا اصلاحی بهعمل آورد؛ و مسلّماً هم نمیتوان انتظار داشت که این مفاهیم و قوانین این آمادگی را داشته باشد تا بعدها حوزههای تازۀ دیگر تجربه را بنمایاند؛ و فقط هم بههمین معنای محدود است که مفاهیم نظریّۀ مکانیک کوانتومی و قوانین آن را میتوان قطعی دانست، و فقط هم در این معنای محدود است که اصلاً میتواند حرف از این باشد که شناخت علمی، تثبیت قطعی خود را به زبان ریاضی و یا به هر زبان دیگری بیابد. درست بههمین صورت هم در برخی از نظامهای حقوقی فرض این است که گرچه همیشه قانون وجود دارد، امّا در هر مورد قضایی تازه هم عموماً باید در پی کشف تازۀ قانون برآمد، و اینکه آن قانون مکتوب تثبیتشده تنها حوزۀ محدودی از زندگی را دربر میگیرد و بههمین سبب هم همیشه نمیتواند لازمالاتّباع باشد. علوم دقیق جدید هم بر این فرض استوار است که سرانجام هم همواره این کار ممکن است که حتّی در حوزۀ جدیدی از تجربه، طبیعت را فهمید؛ و برای این کار هم ازپیش با خود هیچ قراری نگذاشتهایم که معنای "فهمیدن" چیست، و هرچند آن شناختهایی از طبیعت، که با فرمولهای ریاضی تثبیت کرده بودیم، در دورانهای پیش بهواقع "قطعی" بود، امّا بههیچوجه هم نمیتوان آنها را همهجا بهکار برد. و درست همین امرواقع است که کار را بر ما غیرممکن میکند تا اعتقادات خود را، که بر قوام زندگی ما الزامی است، تنها بر شناخت علمی استوار کنیم؛ و هرچند این استواری از راه تثبیت شناخت علمی نتیجه میشود، امّا این شناخت علمی تنها در حوزههای محدودی از تجربه کاربرد دارد. بسیاری از آن عقاید امروزی، که با آغاز زمان ما پدیدار شدهاست، که مدّعی است با اعتقادات کاری ندارد، بلکه حرفشان دربارۀ آن عقایدی است که بر علم استوار است، بههمین سبب تناقضی درونی دارد و بر خودفریبی استوار است. باوجود آنچه گفتیم نباید این شناخت به جایی برسد که ما را گمراه کند تا استواری آن مبانی علمیای را کمارزش بدانیم، که علوم دقیق یکسره بر آنها بنا شده است. مفهوم حقیقت علمی، که در بنیان علم قرار دارد، میتواند محمل بسیاری از شیوههای مختلف فهم از طبیعت باشد، زیرا بهجز علم سدههای پیش، فیزیک اتمی هم بر آن استوار است، و از آن هم این نتیجه عاید میشود که باید با این وضعیّت شناخت هم کنار آمد که در آن دیگر عینیّتدادن کامل به فرایندی طبیعی ممکن نیست، بلکه باید در آن به رابطۀ خود با طبیعت نظم دهیم. وقتی از فهمی از طبیعت در علوم دقیق در این زمان حرف میزنیم، درواقع هم دیگر حرف از فهم از طبیعت نیست، بلکه حرف از فهم از رابطۀ ما با طبیعت است. آن تقسیم کهن جهان در سیرش در زمان و مکان از یکطرف، و فکر، که در آن این سیر بازتاب دارد، ازطرفدیگر، یعنی همان فرقی که دکارت میان شیء متفکّر و شیء ممتد قائل است، دیگر نقطۀ آغازین مناسبی بر فهم از علم جدید نیست. در حوزۀ دید این علم، آنچه بیشتر از هرچیز اهمیّت دارد آن شبکۀ روابط میان انسان و طبیعت است، آن روابط درونی است، که از راه آنها، ما آن موجود زندۀ وابسته به طبیعت میشویم، که جزئی از آنیم، و درعینحال هم آن را موضوع فکر خود و کردار خود قرار میدهیم. علم دیگر آن تماشاگری نیست که دربرابر طبیعت است، بلکه خود را جزئی از آن تعامل میان انسان و طبیعت میداند. روش علمی به محدویّت خود در تحلیل، در توضیح و در طبقهبندی آگاهی دارد؛ آن محدودیّتهایی که بهاین سبب بر آن پدیدار میشود، که هرگونه مداخلۀ آن، موضوع آن را تغییر میدهد، و به آن ازنو شکل میدهد، و اینکه این روش دیگر نمیتواند، خود را از موضوع کنار نگاه دارد. پس فهم علمی از جهان، دیگر بهمعنای درست کلمه، از علمیبودن از فهمی از جهان باز می ایستد. امّا با روشنکردن این تناقضات در حوزهای محدود از علم، درواقع، چندان هم چیزی دربارۀ آن وضع کلّی زمانۀ خود، عایدمان نشده است، که در آن، بهناگاه مقدّم بر هرچیز با خود مواجه میشویم، تا آن سادهانگاریای را تکرار کنیم که پیشتر مستعمل ما بوده است. این امید که گسترش توان مادّی و فکری انسان همواره بهمعنای پیشرفت باشد، درست از راه همین وضع، به محدودیّتی میرسد، که درآغاز هم شاید چندان روشن نباشد، و هرچه موج آن خوشبینی، که از عقیده به پیشرفت برمیخیزد، دربرابر این محدودیّت بیشتر شود، خطر هم بیشتر میشود. شاید بتوانیم این نوع خطر را، که دراینجا حرف از آن است، بازهم بهکمک تصویری بهتر نشان دهیم. با گسترش توان مادّی خود، که بهظاهر بیمحدودیّت است، بشر مانند ناخدایی در وضعی قرار میگیرد، که کشتیاش آنچنان محکم از فولاد و آهن ساخته شده است، که عقربۀ قطبنمایش فقط بهسمت تودۀ آهن کشتیاش میرود، و دیگر قطب شمال را نشان نمیدهد. با چنین کشتیای هم دیگر نمیتوان بهسمت هدفی رفت؛ کشتی بهدور خود میچرخد و دستخوش باد و طوفان میشود. ولی برای اینکه دوباره وضع خود در فیزیک جدید را بهیاد بیاوریم، میگوییم: خطر فقط تا زمانی وجود دارد که ناخدا نمیداند که قطبنمایش دیگر تحتتأثیر نیروهای مغناطیسی زمین نیست. در آن لحظه، که بر او هم این نکته روشن شده است، خطر را هم میتوان تانیمه برطرف شده دانست. چون آن ناخدایی که نمیخواهد دور خود بچرخد، بلکه هدفی شناختهشده یا حتّی شناختهنشده دارد، آن راهها و وسائلی را میجوید تا جهت حرکت کشتیاش را معّین کند. شاید ناخدای ما از انواع تازه و امروزی آن قطبنماهایی استفاده میکند که دربرابر تودۀ آهنی کشتیاش از خود عکسالعملی نشان ندهد، و یا شاید هم ناخدا مانند زمانهای پیش، جهت را از روی ستارهها پیدا کند. مسلّم است که این هم دراختیار ما نیست که ستارهها بهچشم بیاید یا نیاید، و در زمان ما هم شاید چندان دیده نشود. امّا درهرصورت هم، آگاهی به این نکته که عقیده به پیشرفت مرزی دارد، این امید را دربر دارد تا بهدور خود نچرخد، بلکه رو به سوی هدف داشته باشد. هرچه این محدودیّت بر ما روشنتر شود، همان محدودیّت هم بهخودیخود برایمان اوِّلین نقطۀ توقّفی میشود تا از آنجا دوباره به حرکت خود سمتی دهیم. شاید هم از این مقایسۀ علوم جدید، بتوان به این امید رسید که گرچه در اینجا محدودیّتی بر برخی از اشکال گسترش حوزۀ زندگی انسان وجود دارد، امّا این محدودیّتی هم بر حوزۀ زندگی فینفسه نیست. آن فضایی که در آن، انسان، چون موجودی متفکّر، رشد میکند، ابعادی بیش از آن یک بعدی را دارد که او در این سدههای اخیر به آن پرداخته است. از اینجا شاید این چیز عاید شود که قبول این محدودیّت ازسر آگاهی، برای زمانی طولانیتر، شاید به نوعی تعادل بینجامد که در آن بازهم فکر انسان بهخودیخود در پی آن حدّوسط مشترک برآید. درپی این حدّوسط بودن، شاید خود بنیانی تازه بر رشد هنر باشد. امّا حرفزدن از این موضوع هم دیگر کار پژوهشگر علم نیست. * * * * سخنرانی در همایش فرهنگستان هنرهای زیبا در مونیخ درتاریخ هفدهم نوامبر۱۹۵۳، انتشار اوّلیّه در: ورنر هایزنبرگ، فهم از طبیعت در فیزیک امروزی، دایرهالمعارف آلمانی روولت، جلد هشتم، هامبورگ ۱۹۵۵، صفحات ۲۳-۷(یادداشت نسخۀ آلمانی). اختلاف اندکی در ایتالیکنویسی برخی کلمات میان نسخۀ مستعمل ما و نسخۀ ۱۹۵۵ وجود دارد (یادداشت بر نسخۀ فارسی). ** اشاره به شوپنهاور است (یادداشت بر نسخۀ فارسی). *** اشاره به مصائب عیسی سلامالله است. راه صلیب هم همان Chemin de la Croix است، که لفظبهلفظ با آن مطابقت دارد (یادداشت بر نسخۀ فارسی).
* * * * ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهرست مطالب نسخۀ فارسی) (شمارهها به نسخۀ آلمانی برمیگردد. به رنگ آبی: موجود بودن نسخۀ فارسی ) پیشگفتار: ص ۷
بخش اوّل: شخصیّتها • کارهای علمی آلبرت اینشتین: ص ۱۳ • کشف پلانک و پرسشهای اساسی نظریّۀ اتمی: ص ۲۰ • نگرش فلسفی ولفگانگ پاؤلی: ص ۴۳ • خاطرههایی از نیلس بور از سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷: ص ۴۳
بخش دوم: فیزیک در حوزۀ گستردهتر • مفهوم “نظریّۀ پایانیافته” در علم جدید: ص ۷۳؛ بنگرید به: ورنر هایزنبرگ: مفهوم نظریّۀ کامل http://www.najafizadeh.ir/?p=2339 • سخنرانی در جشن صدمین سال دبیرستان ماکس در مونیخ در تاریخ سیزدهم ژوئیّۀ ۱۹۴۹: ص ۸۱ • فهم از طبیعت در فیزیک امروزی: ص ۹۵ • فیزیک اتمی و قانون علیّت: ص ۱۱۴ • سخنرانی در جشن هشتصدمین سال شهر مونیخ (۱۹۵۸): ص ۱۲۸ • علم و فنّاوری در رویدادهای سیاسی زمان ما: ص ۱۴۷ • انتزاع در علوم جدید: ص ۱۵۱ • وظایف و مسائل امروزی در پیشبرد پژوهشهای علمی در آلمان: ص ۱۷۱ قانون طبیعت و ساختار مادّه: ص ۱۸۷ • طبیعت از نگاه گوته و دنیای علم و فنّاوری: ص ۲۰۷ • گرایش به انتزاع در هنر و علم جدید: ص ۲۲۷؛ بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=2509?hlsrchورنر هایزنبرگ گرایش به انتزاع در هنر و علم جدید= • دگرگونی ساختار فکر در رویارویی با پیشرفت علم: ص ۲۳۹ • مفهوم زیبایی در علوم دقیق: ص ۲۵۲؛ بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=2485?hlsrch =ورنر هایزنبرگ مفهوم زیبایی در علوم دقیق • آیا فیزیک به پایان کار خود رسیده است؟: ص ۲۷۰ • علم در مدارس عالی امروزی: ص ۲۷۸ • حقیقت علمی و حقیقت دینی: (سخنرانی ورنر هایزنبرگ در فرهنگستان کاتولیک باواریا، به هنگام دریافت جایزۀ رومانو گواردینی، در بیستوسوّم مارس ۱۹۷۳) ص ۲۹۹؛ • بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=1191?hlsrch =ورنر هایزنبرگ حقیقت علمی و حقیقت دینی
اعلام: ص ۳۱۶ Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Inhalt ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهرست مطالب نسخۀ آلمانی) Vorwort 7
I Persönlichkeiten • Albert Einsteins wissenschaftliches Werk 13 • Die Plancksche Entdeckung und die philosophischen Grundfragen der Atomlehre 20 • Wolfgang Paulis philosophische Auffassungen 43 • Erinnerungen an Niels Bohr aus den Jahren 1922-1927 52
II Physik im weiteren Bereich • Der Begriff „abgeschlossene Theorie“ in der modernen Naturwissenschaft 73 • Rede zur 100-Jahr-Feier des Max-Gymnasium in München am 13.7.1949 81 • Das Naturbild der heutigen Physik 95 • Atomforschung und Kausalgesetz 114 • Festrede zur 800-Jahr-Feier der Stadt München (1958) 128 • Naturwissenschaft und Technik im politischen Geschehen unserer Zeit 147 • Die Abstraktion in der modernen Naturwissenschaft 151 • Heutige Aufgaben und Probleme bei der Förderung wissenschaftlicher • Forschung in Deutschland 171 • Das Naturgesetz und die Struktur der Materie 187 • Das Naturbild Goethes und die technisch-naturwissenschaftliche Welt 207 • Die Tendenz zur Abstraktion in moderner Kunst und Wissenschaft 227 • Änderungen der Denkstruktur im Fortschritt der Wissenschaft 239 • Die Bedeutung des Schönen in der exakten Naturwissenschaft 252 • Abschluss der Physik? 270 • Naturwissenschaft in der heutigen Hochschule 278 • Naturwissenschaftliche und religiöse Wahrheit 299
Personenregister 316
Anders, Günther 234
Bach, Johann Sebastian 92, 235
Caccini, Tommaso 307
Darwin, Charles 50, 157
Ehrenfest, Paul 69
Faraday, Michael 58, 78, 164 f., 240,247s 173
Galilei, Galileo 39, 96, 195, 202, 210f.,259, 199—301, 307—311, 313
Hahn, Otto 12; Ibsen, Henrik 138
Jaspers, Karl 208
Kamlah, Wilhelm 97
Laplace, Pierre Simon, Marquis de 74,115
Maar 62
Marc, Franz 138,142
Newton, lsaac 15,20,24,39,41,73~78,86, 96—98,109f., 115, 118f., 125,162f.,165,195f., 207, 2105f., 213,215—218, 239-141, 24 3—247, 260,262 f.. 267'. 271—273, 275;,300f.
Ohm, Georg Simon 136
Parmenides 22, 190, 254
Raman, Chandrasekhara Venkata 57
Saint-Exupéry, Antoine de 150, 236
Wagner. Richard 136 Xenophon 91 Yang, Chen-Ning 36
Zelter, Karl Friedrich 211, 2.15 Related Link: http://www.najafizadeh.ir/?p=2152?hlsrch=ورنر هایزنبرگ آن سوی مرزها حسین نجفیزاده (نجفی زاده)، تهران، بهمن ۱۳۹۵ ——————————————————————– © انتشار برگردان فارسی ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهم از طبیعت در فیزیک امروزی)، حسین نجفیزاده (نجفی زاده)، به سیاقی که در این وبگاه آمده، بدون اجازۀ کتبی از www.najafizadeh.ir ممنوع است. © Copyright 2017 by www.najafizadeh.ir All Rights Reserved. |